مکر زنان
 
صرفا جهت خنده
 
 
شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 18:49 ::  نويسنده : علی جووووووووووون

صرفا جهت خنده!

آورده‌اند مردی بود که پیوسته تحقیق ِ مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت، هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب "حیل النساء" (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد.  روزی در هنگام سفر به قبیله‌ای رسید و به خانه‌ای مهمان شد. مرد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت و نهایت لطافت. زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود و عصا بنهاد، به مطالعه کتاب مشغول شد.


 

زن میزبان گفت: خواجه! این چه کتاب است که مطالعه می‌کنی؟ گفت: حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید و گفت: آب دریا به غربیل نتوان پیمود و حساب ریگ بیابان به تخته خاک برون نتوان آورد و مکرهای زنان در حد حصر نیاید. پس تیر ِغمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف ِ دل او راست کرد و از در مغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته‌ی ِ او شد. در اثنای آن حال، شوهر او در رسید.

زن گفت شویم آمد و همین آن که هر دو کشته خواهیم شد. مهمان گفت: تدبیر چیست؟ گفت: برخیز و در آن صندوق رو. مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد. چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت و مجاملت آغاز نهاد و به سخنان دل‌فریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز ِ خود خبر هست؟ گفت نه، بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه می‌کرد. من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم، مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید. به حسن و اشارت من مغرور شد و در دام افتاد. و بساط عشق بازی بسط کرد و کار معاشقت به معانقه (دست در گردن هم) رسید. ساعتی در هم آمیختیم! هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی و عیش ما منقص کردی! 

زن این می‌گفت و شوهر او می‌جوشید و می‌خروشید و آن بی چاره در صندوق از خوف می‌گداخت و روح را وداع می‌کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟ گفت: اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم. کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند (جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت. مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید *یادم* و زن در دم فریاد کشید *یادم تو را فراموش*.

مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت و گفت: "لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی.*

پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد. چندان که شوهرش برون رفت، درِ صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟

گفت: توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت ِ شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صرفا جهت خنده و آدرس justforfun.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 46
بازدید کل : 9596
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1